بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

مهيج ترين اتفاق

واکسن دو ماهگی و دردسرهاش

خاطره خوبی از واکسن زدنم ندارم تقریباً روزی که رفتم واکسن بزنم با مامانی رفتم و کلی هم گریه کردم و حسابی هم تب کردم خیلی درد داشت ولی از همه بدتر این بود که جای واکسن من چرک کرد و بعد از یک هفته حسابی اذیتم کرد به دکترم که مامانی زنگ زد گفت طبیعی و چیز مهمی نیست ولی باید ببینم و دیدن همانا و یک سوزن کردن تو محل واکسنم همانا جیغهایی میکشیدم که شنیدنش گوش آدم را پاره می کرد خلاصه دکتر آمپول را زد تو محل واکسنم و بعد انقدر فشارش داد تا تمام چرکها خالی شد و بعد ازش خون آبه آمد و بعد با الکل تمیزش کرد بعد هم چسب زد من که انقدر گریه کردم خوابم برد ولی الان حالم خوبه و جای واکسنم هم دیگه درد نداره و داره خوب میشه من همش لب پایینیم را میخور...
28 دی 1390

اولین بیماری

امروز 2 ماهم تمام شد و قرار بود واکسن بزنم ولی وقتی رفتم دکتر به من واکسن نزدن خیلی خوشحال شدم ولی مامانی نگران بود . آخه من سرما خوردم و همش بینیم کبپ میشه دکتر به مامانی گفت باید صبر کنه تا من خوب بشم الان فهمیدم مریضی یعنی چی؟ آخه خواهرم مریضه و دکتر گفت من از اون گرفتم  و فقط میتونم استامینوفن بخورم آخه هنوز خیلی کوچولو هستم . وقتی شیر میخورم نفسم میگیره و همش فین فین میکنم مامانی هم همش میگه دورت بگردم و  بمیرم برات که مریض شدی خلاصه این اولین تجربه من در مریضی بود و به قول مامانی امیدوارم که دیگه حالا حالاها مریض نشم البته همش تقصیر این روژان که من مریض شدم دستهای من را میخوره منهم همش دستهام را ...
8 دی 1390
1